عليرضا درويش (Alireza Darvish) در ۳۰ بهمن سال۱۳۴۶ در شهر رشت بدنیا آمد. از ميان فِريم های دوران كودكي و نوجوانيش روزهای آرام بازی با توپ پلاستیکی، طعم کلوچه های تغذیه در مدرسه، تشویق خانواده وفامیل بعد دیدن نمره های آخر سال ، واکسن زدن و میل زیاد به نقاشی کشیدن پررنگ اند. فضای خانواده اش یک فضای فرهنگی با توانایی های اقتصادی متوسط اما با استاندارهای خوبی از مداراگری، آزادی وتعادل بود، در دوران راهنمایی انقلاب شروع شده بود و او نیز همچون دیگر هم سن وسال هایش وسط رویاهای بزرگترها افتاده بودند. “سالهای غریبی بود ما که کتابهای درسی مان را با شوق به آتش می سپردیم وروزانگی هامان بوی لاستیک سوخته می داد، لا به لای گردو بازی، تیر اندازی با تفنگ های بادی به عکس ها، خواندن رساله ها، مانیفست ها، شب نامه ها، کتابها و واژه های دشوار بد ترجمه و یا به غلط ترجمه شده نوجوان می گشتیم.”

علیرا درویش

جنگ شروع شده ، فضای سیاسی کشور نیز تغییر کرده بود. عليرضا اكنون سال دو دبیرستان رشته ادبیات بود که تعیین کننده ترین اتفاق در زندگیش رخ داد، مادرش یک روز روزنامه ای را نشانش داد كه تبلیغ آزمون هنرستان هنرهای تجسمی تهران بود. از همان لحظه ای که روزنامه و خبر آزمون را دید دیگر می دانست که كه به هر قیمتی آنجا خواهد رفت، پسر خاله اش که در تهران زندگی میکند، چند روز بعد از آن اتفاق که برای بردن مادربزرگ به رشت آمده بود از این ایده حمایت کرد، پدر مادرش باوجود درک کردن احساسش مخالف رفتنش به تهران بودند؛ “حالا که خود نقش پدر راایفا میکنم خوب درک میکنم که روزهای سختی را پشت سرنهادند. روزی که پسرخاله با وانت باری اش از جاده های شمال به سمت تهران راهی شد”.

تازه در اتوبان قزوین بود که مادرش متوجه پنهان گشتن عليرضا در پشت ماشین شد، و تنها به واسطه وساطت آن پسرخاله بود که او توانست در آزمون هنرستان شرکت کند. بعد از آزمون از بین ۲۰ نفر قبولی او که نفر بيستم شده بود دیگر حاضر به برگشتن نشد. “بعضی وقت ها آدم هایی در زندگی انسان نقش های کلیدی پیدا می کنند، دایی داشتم که کارگرساختمان بود وبا خانواده اش در جنوبی ترین منطقه تهران آن دوره زندگی میکرد، با بزرگواری تمام پیشنهاد کرد که سال نخست سکونتم را با آنها زندگی کنم. من ۱۴ ساله بودم، تهران در تب جنگ ونا آرامی های سیاسی میسوخت ، در چنین ایامی و بدین شکل بودکه من از میان یک مشت لغتهای پر از خصومت همچون اپورتونیست، رویزیونییست و ایسم های سیاسی دیگر ….. وارد دنیای رئالیسم، امپرسیونیم، پونتلیسم، کوبیسم و دیگرمکاتب هنر شدم . پدرم دیگر بعد سال دوم باور کرده بود که من برنخواهم گشت، به حمایت بیشتر اقتصادی من پرداخت ومن توانستم اطاقی را در نظام آباد اجاره کنم و به زندگی هنری و تحصیل ام بپردازم.”

اثري از عليرضا درويش

در مجلات دنیای سخن و نقش قلم به عنوان تصويرساز شروع به کار کرد هر چند تمركز اصليش روي نقاشي بود. در انستیتو هنرهای زیبای تهران و آتلیه مکعب به تدريس پرداخت اما فضای هنری ایران در آن سالها محدود میشد به چند گالری و دو موزه ، كه آنها را تجربه کرده بود، جوان بود و جستجو گر، دلش بی پروایی میخواست؛ با آنکه درهای موفقیت به رويش باز شده بود، اما حال خوبی نداشت و تصميم گرفت كه به دنبال فرصتهاي بهتر از ايران برود. در سال ۷۱ از ایران خارج شد و رفت اوکراین با این تصور که در آنجا میشود در آکادمی هنرش ادامه تحصیل داد، اما بعد از دیدن آکادمی و اساتیدش سرخورده برگشت، اتاق های عظیم وتاریک، فضای سرد و کلاسیک واساتید پیر باقی مانده از دوران کمونیست، چیزی نبود که او به دنبالش میگشت. يك سال بعد دوباره ايران را ترك كرد. خيلي زود جاي خودش را در ميان مجلات و نمايشگاههاي اروپايي و آمريكايي باز كرد. نخست در «انترلیت» فستیوال بین المللی ادبیات آلمان، گالری «ساله ربیرا» بارسلونا و نمایشگاه بین المللی کتاب فرانکفورت نمايشگاههاي بر پا كرد كه موضوع اغلب آنها كتاب بود و با نام مجموعه طرحهاي كتاب از آنها ياد مي كند. سپس نمايشگاههايي در بوستون آمريكا با مضموني مشابه برگزار كرد. کارهایش در نشریات ادبی مانند دلیبروس و لتراس لیبرس و نشریه داخلی انجمن قلم نویسندگان دراسپانیا، همچنین تاتس در آلمان چاپ گشته و روی جلد کتاب چند شعر و رمان در آلمان و آمریکا را كار كرد.

صحنه اي از “اما اگر بهار نيايد” (۲۰۰۷) ساخته عليرضا درويش


نقاشی هایش ترکیبی هستند از سورئالیسم, سمبولیسم و اکسپرسیونیسم كه به او اجازه بازتاباندن حس و دریافتش از زندگی را می دهند. در كنار نقاشي به تصويرسازي نيز مشغول بود و با راديو فردا و راديو زمانه نيز همكاري مي كرد اما در سال ۲۰۰۲ زماني كه با نرم افزار پينتر كار مي كرد اعجاز انيميشن را دريافت. در همان سال انيميشني يك دقيقه اي به نام “پرنده” را ساخت. اكنون طرحهايي كه يك عمر با آنها زندگي كرده بود به حركت درآمده بودند و احساس خوبي به او مي دادند تا انيميشن را جدي تر دنبال كند. در سال ۲۰۰۳ انيميشن “زندگي كوتاه است” را ساخت كه زنجيره حيات را در سه دقيقه به تصوير مي كشيد. اين فيلم به عنوان يك كار تجربي او را به فيلم بعديش سوق داد. “صداي پاي آب” را در سال ۲۰۰۶ ساخت. فيلمي كه از نظر تكنيكي نسبت به فيلم قبلي بسيار بهتر بود و جاي پاي درويش را در دنياي انيميشن محكمتر مي ساخت. فیلم به شکلی خواب گونه به سفر کودکی اشاره دارد که رشد كرده و با رشد او و دگردیسی اش و فضای جغرافیایی اش این تکامل جریان می یابد وتنها در آن رسیدن به دریای پایان فیلم است که دوربین آرام می گیرد، دریایي سرشار از آگاهی. انتخاب عنوان فیلم از شعر سهراب نيزاشاره اي به همین پایان بود.

درويش به كار خود ادامه داد و در سال ۲۰۰۷ فيلم تحسين شده “اما اگر بهار نيايد” را ساخت؛ فيلم به مفهوم نابرابری جنسيتی در جامعه می پردازد. جوامعی که زنها حتی محروم از حقوق انسانی اولیه و بدیهی خود هستند. فيلم در جشنواره هاي فراواني شركت كرد و چندين جايزه بين المللي را از آن خود كرد. درويش در دو فيلم مستند “کمپ ۱۴” و “موج سبز” در سال ۲۰۱۰ نيز هنرنمايي كرد و بخشهاي انيميشن اين فيلمها را كار كرد. وي در حال حاضر مقيم آلمان است و در حال ساخت فيلم بعديش است.

عليرضا درويش

فيلموگرافي:

۲۰۰۷: What If Spring Does Not Come

۲۰۰۶: The Footsteps of Water

۲۰۰۳: Life Is Short

۲۰۰۲: The Bird

اطلاعات تماس و لينكها:

سايت رسمي

پروفايل فيسبوك

ايميل: darvish@animacali.com